هيچ هدف و مقصودي در رفتن به جبهه جز انجام وظيفه شرعي و كسب رضاي الهي محرك مننيست. بايد عرض كنم سعي كردهام كه فقط و فقط براي رضاي خدا و خشنودي او و اطاعت امر او
به جبهه بروم، و هيچ نيرو و عامل ديگري را در اين رابطه حتمي به مخيله خود راه ندهم.
كوشيدهام كه حتي «شهادت» نيز ـ كه خود كمال بزرگي است ـ هدف من قرار نگيرد. همانطور كه
بارها تذكر دادهام به نظر من در اين برهه از زمان و مكان كه اسلام شديداً به ياري و حمايت احتياج
دارد و نداي «هل من ناصر ينصرني» حسين(ع) هر چه رساتر بلند است، در چنين موقعيتي نه
تنها «شهادت» بلكه حتي فكر به «شهادت» نيز فرصتطلبي است. پس، من نه با عشق به شهادت
و نه با هدف اينكه از زير بار مسئوليت شانه خالي كنم، ونه به اين منظور كه به جبهه بروم و شهيد
شوم و از اين دنيا خلاص شوم و خود را از گرفتاريها و بدبختيهاي آن آزاد كنم، بلكه خدا خودش
ميداند، هميشه از او ميخواستم كه به من توفيق اين خدمت و اطاعت و عبادت عطا فرمايد. هر چه
رج و گرفتاري در اين دنياست انسانساز و در جهت قرب او و مايه تكامل و سير اليالله است.
خلاصه، هر رنج و المي كه رضا و خواست اوست از من دريغ نفرمايد كه بودن در اين دنيا و
عبادت او كشيدن رنج و درد در راه خدا، بالاترين لذت را دارد. البته،از خدا ميخواهم كه مرگ مرا
«شهادت» در راه خودش قرار دهد، و مرگم را در بستر مقدر نفرمايد. ميخواستم كه در بستر
نميرم، بلكه كشته شوم و به خون خود بلغتم، و حتي بسوزم و خاكستر شوم و از بين بروم، بلكه
كشته شوم و به خون خود بغلتم، و حتي بسوزم و خاكستر شوم و از بين بروم، تا بدنم نيز گوشهاي
از اين دنياي فاني را اشغال نكند، و با تمام وجود و با همه هست و نيستم به سوي او پر بگشايم.
ديگر اينكه من براي هوي و هوس به جبهه نرفتم، زيرا هوي و هوس چيزي نيست كه در مسئله
جان و زندگي همچنان بتواند محركي باشد، و لااقل براي من اينطور بوده كه من جانم را بيشتر از
اين دوست داشتم كه بخواهم در راه اميال و خواهشها و خواستههاي نفساني از دست بدهم، زيرا تا
جاني نباشد ديگر هوي و هوس در كار نيست. تنها راه قصاص خود من از طريق ادامه راهم ـ كه
همان حمايت از اسلام و جمهوري اسلامي و امام امت است ـ ميباشد.
علياكبر كفشكنان